سوختهسرایی، استعدادی که سوخته شد/ لبخند گرم یخزده
در یک دهه اخیر جز افرادی محدود از شرایط روحی، جسمانی و زندگی سوخته سرایی اطلاع نداشتند.
یونس همیالی در روزنامه اعتماد نوشت:
یک: اواخر دهه چهل رضا سوختهسرایی به خدمت سربازی اعزام شد و دوران آموزشی را در بیرجند گذراند. با آن هیکل عضلانی، تنومند و بلندقدش هیچ پوتینی اندازه پای پسربچه علیآبادی نبود و به ناچار تا چند هفته با همان کفشهای کتانی در محل خدمت حاضر میشد. با این طلسم پوتین، انگشتنمای همگان در پادگان شده بود. نگاه تیزبین و رصدگر سرهنگ آذرخشی، مسوول تربیتبدنی نیروهای مسلح او را در مسابقات قهرمانی ارتش انتخاب کرد و برای تکمیل کردن آموزشهای کشتی به باشگاه تاج نزد ناصر گیوهچی دارنده مدال نقره المپیک برد.
دو: کاستن اضافه وزنهای بیرویه و نبود یک مشاور آگاه که مسیر درست را به او نشان بدهد باعث شد که نتواند در سالهای نخستین که به آوردگاه المپیک و جهانی رهسپار شد با مدالهای رنگارنگ به میهن بازگردد. اما با رفتن به فوق سنگین شرایط به گونه دیگری برایش تغییر پیدا کرد؛ در فاصلهای نزدیک دو مدال نقره در رقابتهای جهانی 1978 مکزیکوسیتی و 1981 اسکوپیه به ارمغان آورد که تنها مقابل سسلان آندیف ستاره شهیر و سلمان خاسیمیک اف هر دو از شوروی مغلوب شد. اما رضا امید را به آینده لبخند میزد و تابلوی افقهای دلانگیز را در ذهن خود نقاشی میکرد تا به فتح قلههای افتخار بیشتری نائل آید، اما غافل از آنکه سرنوشت عجیبی در انتظارش است.
سه: با چشمهایش که از هزاران درد انباشته شده، سخن میگفت. همان چشمهایی که از دیدنش به گریستن روی میآورد، چراکه او به همراه همنسلهای خود که در بهترین شرایط دوران قهرمانی خود بودند به دلیل سیاستهای اشتباه از سوی مسوولان وقت کشور از حضور در دو المپیک 1980 مسکو و 1984 لسآنجلس و مسابقات جهانی 1979 ساندیگو، 1983 کییف، 1986 بوداپست و 1987 کلرمونت فرانت باز ماندند. اعزام نشدن همانا و افشاندن رنگ سیاه بر چهره آرزوها همان! خانهنشینی این کشتیگیران باعث شد آنها به نزدیکی غروب غمانگیز پایان قهرمانی برسند.
چهار: مهمترین اتفاق زندگیاش که کمر او را خم کرد، قلبش را شکست و تبدیل به زخمی شد که تا آخرین روزهای زندگیاش ترمیم نیافت، مرگ پسر بزرگش امیرحسین 15 ساله بود. مصیبتی جانکاه که حسرت نبودنش، همیشه روح زخمی او را شکنجه میداد. یکبار دیگر هم در آخرین روز اردیبهشت ماه 1393 رفتن رفیق و رقیب همیشگیاش علیرضا سلیمانی قهرمان جهان در 1989 مارتینی دلتنگی را در وجوش عمیقتر کرد و او را به گوشهای انداخت و یک اندوه سنگین در پس نگاه حزنآلود چشمهایش پنهان و تا اعماق جانش نفوذ کرد.
پنج: در یک دهه اخیر جز افرادی محدود از شرایط روحی، جسمانی و زندگی او اطلاع نداشتند و تنها یکبار طی گزارشی در برنامه ورزش و مردم، تصویرش پس از چند سال دیده شد. خبری از آن کشتیگیر با لبخندهای همیشگی، شانههای پهن، بازوانی ستبر و سینهای فراخ در میان نبود و به دلیل بیماری چهرهاش بسیار دگرگون شده بود. با اولین نگاه، قطرههای اشک از چشمه دلهای دلدادگان ورزش کشتی جوشید و بر گونهها سرازیر شد. درست مانند روزی که خبر درگذشت این پهلوان سابق کشور منتشر شد. روحش شاد و یادش جاودان.
دیدگاه تان را بنویسید