مرگ در غربت؛ بهرام بیضایی و پرسشی که دوباره زنده شد
بهرام بیضایی رفته و سوال بزرگی در دل های غم گرفته ایرانیان دوباره پدیدار گشته؛ تا کی ایراندوستان باید دور از وطنشان باشند؟
چند روز قبل در تاریخ ۶ دی ماه ۱۴۰۴ خبری تلخ فضای رسانهای و هنری ایران را در برگرفت.
بهرام بیضایی در غربت درگذشت، شوک این فقدان و آسیب این ضایعه بر پیکر نحیف فرهنگ ایران به اندازه کافی زیاد بود که چاشنی تلخ دوری از وطن هم آن را تلخ تر از زهر کند.
ولی شد آنچه نباید میشد
بیضایی فقید همزمان که پژوهشگر بینظیری بود نویسنده پروزنی بود،همچنین نمایش های به یادماندنی را هم روی صحنه برد و فیلم های اندک ولی ماندگاری برای هنر ایران نیز به جای گذاشت.
این چندوجهی بودن بیضایی کم نظیر است که در هر وجهش هم حضوری محکم و پرمعنایی داشت.
اما او رکورددار سانسور و ممانعت از ساخت آثارش هم بود و همین باعث شد علی رغم عشق اصیلش به ایران،ترک وطن کند و در همانجا هم زندگی پربار زمینیاش را به اتمام برساند .
حالا او رفته و سوال بزرگی در دل های غم گرفته ایرانیان دوباره پدیدار گشته
تا کی ایراندوستان باید دور از وطنشان باشند؟
با این که دیر شده ولی هنوز هم بسیاری از هنرمندانمان در خارج از ایران آرزوی دیدار دوباره با میهنشان را دارند.
چرا کسی متولی این امر نمیشود؟ چرا دعوت های رسمی حتی با دلجویی اتفاق نمیافتد؟چرا ضمانت هایی برای امنیت و ادامه کارشان داده نمیشود؟ و چراهای دیگر؟ بعد از جنگ ۱۲ روزه صداهایی از دولت و حکومت بلند میشد که انگار مسئولان چنین عزمی دارند ولی انگار اینهم دوباره به فراموشی سپرده شد و خاموش شد.
با این مسیر و ادامه این بیتفاوتی ها،فقط حسرت و اندوه ماندگار از این دوره در خاطرات جمعی ایرانیان به جای میگذاریم.
دیدگاه تان را بنویسید