کد خبر: 160950
|
۱۳۹۶/۱۲/۰۸ ۱۴:۳۱:۰۰
| |

مسئولان، مردم را همچون خانواده‌شان دوست بدارند

زیر پوست گرفتاری‌های مردم و پشت صحنه سریال پایان‌ناپذیر اندوهناکی ما چیست؟ چرا خندیدن و شاد بودن و رضایتمندی از حال و روزمان همچون خریدن خانه سخت و صعب شده؟ چرا دیگر موهبت محبت به آشنا و غریبه را از کف داده‌ایم و تلاش و انگیزه‌ای نداریم که نه فقط بر همسایه‌مان- حتی دوست و رفیق‌مان- چه می‌گذرد؟

مسئولان، مردم را همچون خانواده‌شان دوست بدارند
کد خبر: 160950
|
۱۳۹۶/۱۲/۰۸ ۱۴:۳۱:۰۰

اعتمادآنلاین| مجتبی حسینی: خبر کوتاه است اما در عین حال آزار دهنده: «انجمن علمی روان‌پزشکان ایران میزان شیوع اختلالات روان بین افراد 15 تا 65 سال را بدون احتساب اختلالات شخصیتی 24 درصد اعلام کرده است. همزمان اورژانس اجتماعی کشور هم اعلام کرد 23.6 درصد از ایرانیان به انواع اختلالات روانی مبتلا هستند.» معنای این خبر چیزی نیست جز اینکه تقریبا از هر 4 ایرانی یک نفر به اختلالاتی مثلِ خشم، عصبانیت، عدم اعتماد به نفس، کژخلقی و امثالهم مبتلا هستند.

البته اختلال‌های روانی به دلایل گوناگونی پدید می‌آیند و می‌توانند دارای زمینه‌های ژنتیکی، فیزیولوژیکی، محیطی، خانوادگی، اجتماعی، فردی و شیوه زندگی باشد. اما جدای از عوامل ژنتیکی و فیزیولوژیکی بخش عمده‌ای از آسیب موجود به وضعیت زندگی مردم و پمپاژ ناامیدی در جامعه باز می‌گردد.

کافی است کمی سرمان را همچون پرندگانِ سرچرخان، بچرخانیم و نیم‌نگاهی به دوروبرمان بیندازیم. کمتر کسی را می‌بینیم که قهقهه مستانه‌اش، اتمسفر را تسخیر کرده باشد و چارچوب بدنش از شادی بلرزد و چشمانش از خنده، خیس باشد. در این نگاه‌های کوتاه، آدم‌هایی را می‌بینیم که پیشانی‌هایشان فرورفته، گره‌های کور بر ابروهایشان جا خوش کرده و اشک نه از خوشحالی که از غم، چشمانشان را اسیر کرده. حداقل اهالی شهر من این‌گونه‌اند. گویی همه دردها و رنج‌ها را در دل آنها حبس کرده‌اند و کلیدش را هم ناجوانمردی با خود برده است.

امروز اهالی شهر من عبوس‌اند، ناراضی‌اند، خسته‌اند و پرگلایه. انگار که جادوگری، دزدکی آنان را سحر کرده و لبخندهایشان را ربوده و راه چاره و مفّری برای فرار از این وضعیت ناخوش برایشان باقی نگذاشته است.

شاید همین سحر، دلیل و سندی شده تا بگویند یک چهارم ایرانیان اختلال روانی دارند و به جای آنکه بخندند، مُهر اخم بر پیشانی‌هایشان نقش بسته و جای آنکه از فرط خوشحالی دستانشان را به هم بزنند، مشت‌هایشان را بر در و دیوار نثار می‌کنند و می‌کوبند.

واقعیت این است: «کاسه چه کنم» به دستان مردم چسبیده و کاری کرده تا روزشان، تاریک و روزگارشان، تلخ باشد. اما چه کسی است که نداند گرفتاری‌ها و دردهای امروز اهالی شهر من و جامعه ایرانی با هزاران علت پیوند خورده است؟ مگر می‌شود بی‌دلیل عبوس بود و سر در لاک تنهایی فرو کرد؟ زیر پوست این اختلال، این ناآرامی و ناراحتی حتما چیزهایی هست. باید آنها را دید و برای نابودی‌شان، نسخه‌ای پیدا کرد.

اما واقعا زیر پوست گرفتاری‌های مردم و پشت صحنه سریال پایان‌ناپذیر اندوهناکی ما چیست؟ چرا خندیدن و شاد بودن و رضایتمندی از حال و روزمان همچون خریدن خانه سخت و صعب شده؟ چرا دیگر موهبت محبت به آشنا و غریبه را از کف داده‌ایم و تلاش و انگیزه‌ای نداریم که نه فقط بر همسایه‌مان- حتی دوست و رفیق‌مان- چه می‌گذرد؟

شاید جامعه‌شناسان در مقام روان‌شناسان و اطبای جامعه، باید نسخه‌ای برای درمان این امراض و دردها پیدا کنند و بگویند که دلایل و عوامل این همه آشفتگی و آزردگی و افسردگی چیست. اما آنچه عیان است این است که شکاف میان «تصورها و تصویرها»، «هست‌ها و بایدها»، «واقعیت‌ها و حقیقت‌ها»، «داشته‌ها و نداشته‌ها» باعث شده تا اهالی شهر من این روزها تا حد زیادی امید به آینده، امید به ساختن و امید به رسیدن به ساحل امن آرامش را از دست داده باشند.

البته به نظر می‌آید عده‌ای از همین مردم هم که هنوز دست‌هایشان را در مقابل مصائب زندگی بالا نبرده و تسلیم نشده‌اند کم‌کم در حال پذیرفتن وضع موجودند. جماعتی هم به این نتیجه رسیده‌اند که تاب و توان شکست حصار سختی‌ها را ندارند و شاید در همین ساعت با خود می‌گویند؛ «همین است که هست.»

اینجا، همان جایی است که نخبگان و دولتمردان، فرهیختگان و کارگزاران باید پاشنه کفش خود را بالا بکشند و حداقل کم‌کاری‌های خود را که منجر به آزردگی دل‌ها و اشغال اذهان اهالی شهر من شده جبران کنند. جبران هم چیزی نیست جز زدودن غبار از یأس از دل خود. مدیری که مایوس و منفعل باشد نمی‌تواند بساط یأس را از دل کوچه و بازار جمع کند. این کار همت و روحیه میهن‌دوستی و مردم‌دوستی می‌خواهد. اینان برای مردم باید با مشکلات و دردسرهای حکومت داری بجنگند. اینان باید نخوابند تا ملت شب‌ها بتواند راحت بر بالین سر بگذارد و به امید خوش فردایش از خواب برخیزد. اما واقعا اینگونه است؟

قصر خستگی‌های جامعه ایرانی و اختلال موجود در زندگی‌شان چیزی نیست جز ماحصل یأس‌ها و کم‌کاری‌ها و انفعال‌ها و صد البته اخلال‌ها و مانع‌تراشی ذی‌نفعان فرصت‌طلب و مفسد.

اگر طاقت‌ها، طاق و نگاه‌ها سرد و خندیدن، از یاد مردم برود، بی‌شک گره‌های افتاده بر کلاف کشور و زندگی مردم، دیگر به این راحتی‌ها باز نخواهد شد.

راه نجات از دردسرها و عبور از بحران‌ها روشن است. مدیران و مسئولان کشور باید هر چه سریع‌تر طرحی نو دراندازند و علیه ناآرامی‌ها و ناراحتی‌های مردم قیام کنند.

قیام هم فقط ساخت شوی انتخاباتی «کنسرت مردم» و تدوین منشور «حقوق شهروندی» نیست. واقعیت این است که اینها، دردی از مردم دوا نمی‌کند.

مسئولان باید باور کنند طاقت مردم رو به اتمام است. اگر این را بپذیرند دیگر دست روی دست نمی‌گذارند و آب خوش به‌راحتی از گلوی‌شان پایین نمی‌رود. بلکه اول از همه، برای مردم و کشور و برای اعتلای پرچم ایران، پرونده اختلافات با هم را روی طاقچه دفتر خود یا کشوی میز کارشان می‌گذارند و قربت الی الله برای بهزیستی مردم و بهبود شرایط کشور، آبرو و جان و همه دار و ندارشان را به میدان می‌آورند.

اما جان کلام این نیست که نگاه مردم برای بهبود فقط به دولت موجود باشد. آنان از همه مسئولین کشور، اقدام انقلابی و مقتضی می‌خواهند. مرزهای سیاسی شاید بین سیاستمداران باقی مانده باشد اما واقعیت آن است که این مرزها در کوچه و بازار کمتر خریدار و طالب و خاصیت دارد.

«عسرت مردم» را می‌شود به «یسرت مردم» بدل کرد البته شرط اول قدم آن است که مسئولین شیفته و مجنون مردم باشند.

اگر مسئولین کشور در هر رده و مقامی، مردم ایران را همچون خانواده خود دوست بدارند و سرنوشت آنان همچون سرنوشت خانواده و فرزندان‌شان اهمیت پیدا کند بسیاری از دردهای جامعه و کشور ما حل و فصل می‌شود. شاید اینگونه احسن‌الحال نصیب ملک و ملت شود و بساط نامرئی اختلال روانی از شهر و جامعه ایرانی جمع شود. شما اینطور فکر نمی‌کنید؟

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها