جنایت وحشتناک دانش‌آموز ۱۶ ساله در حضور پدر

متهم گفت: فقط به دلیل گم شدن تلفن همراه پسردایی‌ام، با یکدیگر درگیر شدیم که من با همان چاقوی خوش رنگی که خودش به من هدیه داده بود، او را به قتل رساندم.

جنایت وحشتناک دانش‌آموز ۱۶ ساله در حضور پدر
کد خبر: 557873
|
۱۴۰۱/۰۳/۲۵ ۰۸:۴۵:۰۸

نوجوان 16 ساله‌ای که در حضور پدرش، دست به جنایتی وحشتناک زده بود، پس از بازجویی های تخصصی در حضور قاضی دکتر «صادق صفری» (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) به ارتکاب جنایت اعتراف کرد.

به گزارش خراسان، این نوجوان که نیمه شب سیزدهم خرداد پسر دایی خودش را در یک درگیری به دلیل گم شدن تلفن همراه، به قتل رسانده بود، در بازجویی‌های مقدماتی مدعی شد که «سعید – ر» (مقتول) پس از آنکه به سمت او حمله‌ور شده، تیغه چاقو را بر پیکر خودش نیز وارد آورده است. این نوجوان 16 ساله در حالی ارتکاب جنایت را انکار می‌کرد که پدر او نیز بر اظهارات فرزندش مهر تایید زد اما باز هم تاکید کرد که به گفته‌های فرزندش اطمینان ندارد!

بنابراین به دستور قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، وی در اختیار کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار گرفت و در نهایت با مشاهده اسناد و مدارک موجود، لب به اعتراف گشود و حقیقت ماجرا را در حضور قاضی «صادق صفری» بیان کرد. او گفت: فقط به دلیل گم شدن تلفن همراه پسردایی‌ام، با یکدیگر درگیر شدیم که من با همان چاقوی خوش رنگی که خودش به من هدیه داده بود، او را به قتل رساندم.

در حالی که هنوز ابعاد دیگر این جنایت توسط سرهنگ مرادی (افسر پرونده) مورد کنکاش‌های دقیق پلیسی قرار گرفته بود، این نوجوان متهم به قتل در حاشیه جلسات بازپرسی به سوالات خبرنگار خراسان نیز پاسخ داد.

*نامت چیست؟

امیرعلی – س

*هنوز نوجوانی؟

بله، 16 سال بیشتر ندارم.

*درس می خوانی؟

در یکی از مدارس بولوار دوم طبرسی تحصیل می‌کردم.

*مشهدی هستی؟

بله

*پسردایی‌ات هم اهل مشهد بود؟

نه، آنها در تربت جام زندگی می‌کردند ولی من و او تقریبا با هم بزرگ شدیم.

*چند سال از تو بزرگتر بود؟

او 20 سال داشت و حدود چهار سال از من بزرگتربود اما مرا «داداشی» صدا می‌زد!

*پسردایی‌ات مهمان شما بود؟

نه، در منزل یکی از بستگان‌مان بودند اما چون خیلی با هم دوست بودیم شب را به پارک «مروارید» رفتیم.

*چرا با هم درگیر شدید؟

«سعید» (مقتول) تلفنی با دوست دخترش صحبت می‌کرد، من هم از او فاصله گرفتم و به نقطه دیگر پارک رفتم.زمانی که دوباره به جایی برگشتم که سعید آنجا بود، چشمم به او افتاد که روی نیمکت دراز کشیده و به خواب رفته بود.فوری او را بیدار کردم و گفتم «پاشو» زشت است که در پارک خوابیده‌ای!

سعید هم در حالی که چشمانش را باز کرده بود دست در جیبش کرد و به دنبال گوشی‌اش گشت اما هرچه جیب‌هایش را بررسی کرد گوشی را نیافت. به همین دلیل رو به من کرد و گفت: «گوشی مرا بده!» هرچه می‌گفتم «من از گوشی خبر ندارم!» باور نمی‌کرد، همین موضوع منجر به درگیری بین ما شد که در این میان من با چاقو او را زدم ولی او هم مرا زخمی کرد که هر دو نفر ما را به بیمارستان رساندند.

*چاقو مال خودت بود؟

نه! آن چاقو هدیه «سعید» بود. یک روز همین چاقو را در دست داشت که من گفتم چقدر خوش رنگ است! او وقتی این جمله را شنید رو به من کرد و گفت: بذار توی جیب خودت! چون او همیشه دو چاقو با خودش حمل می‌کرد.

*پدرت آنجا چه کار می‌کرد؟

پدرم قبلا قصابی داشت اما اکنون تاکسی تلفنی دارد. او از سرکار بازمی‌گشت که نزد من آمد.

*عاشق هم شده‌ای؟

نه، تا به حال عاشق نشده‌ام ولی دوست داشتم با دختر یکی از بستگان‌مان ازدواج کنم.

*به پدرت هم گفته بودی؟

بله، پدرم موافق بود و می‌خواست آن دختر را برایم بگیرد.

*تو که دانش‌آموز بودی؟

خب درس هم می‌خواندم، اول «نشان» می‌کردیم بعد که شرایط خوب شد به زندگی مشترک زیر یک سقف ادامه می‌دادیم.

*چرا در این سن دوست داشتی ازدواج کنی؟

مجردی چیه! همین مجرد بودن و آن چاقوی خوش رنگ کار دستم داد.

*مشروب هم خورده‌ای؟

بله، از دو سال قبل «عرق سگی» می‌خوردم البته هنگامی که کسی در خانه ما نبود  یا خانه دوستانم.

*اولین بار کجا مشروب مصرف کردی؟

یادم نیست ولی روز حادثه هم در پشت بام منزل مشروب خوردیم.

*مواد هم مصرف می‌کنی؟

نه، از مواد مخدر بدم می‌آید و تنها با پسردایی‌ام برای قلیان‌کشی می‌رفتیم.

*چرا از مواد متنفری؟

چون روزگار اطرافیانم را که معتاد هستند با چشم می‌بینم.

*می‌خواستی در آینده چکاره شوی؟

اول که قصد داشتم در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل بدهم.

*یعنی می‌خواستی دکتر شوی؟

نه، از بچگی آرزویم این بود که پلیس شوم به همین دلیل هم تفنگ می‌خریدم!

*تابستان‌ها کار می‌کردی؟

بله، حتی روزهای تعطیل در کشتارگاه کار می‌کردم. من قصاب هم هستم!

*استرس نداشتی؟

نه، این شغل من بود! چرا باید از کشتن گوسفند استرس داشته باشم. آن کار افراد ترسو است که از دیدن خون هم می‌ترسند!

*چه کسی تو را به بیمارستان برد؟

وقتی زخمی شده بودم تا سرکوچه خودم راه رفتم اما وقتی روی زمین افتادم دوستانم زنگ زدند و مرا به بیمارستان رساندند.

*ماشین هم سوار می‌شوی؟

بله،رانندگی بلدم! قبلا هم که پدرم پژو پارس داشت با آن رانندگی می‌کردم اما گواهینامه ندارم.

*درآمد پدرت چگونه است؟

بد نیست! الان خودش پراید دارد اما درآمدش از تاکسی تلفنی است.

*تک فرزند هستی؟

نه تک پسر هستم. دو خواهر دیگر دارم که یکی از من بزرگتر و دیگری کوچکتر است.

*چرا دست به چنین جنایتی زدی؟

مست بودم! به دلیل مصرف مشروبات الکلی رفتارم دست خودم نبود یعنی چیزی نمی‌فهمیدم!

*فکر می‌کنی مصرف مشروب تو را به چنین مخمصه‌ای انداخت؟

بله، اگر عرق نمی‌خوردم، می‌توانستم خودم را کنترل کنم و این حادثه رخ نمی‌داد.

*پسر دایی‌ات چه کار می‌کرد؟

او خدمت سربازی را به تازگی تمام کرده بود.

*چرا از گم شدن گوشی تا این اندازه عصبانی شد؟

چون شماره دخترها را فقط در آن گوشی داشت و به همین دلیل فکر می‌کرد من گوشی را برداشته‌ام!

*تو با گوشی چه کار می‌کردی؟

من بیشتر «کلش» بازی می‌کردم ولی هیچ وقت نمی‌باختم و همیشه برنده بودم!

*الان پشیمانی؟

خیلی! مگر می‌شود چنین حادثه وحشتناکی برای یکی از بستگانت رخ بدهد و تو ناراحت نشوی،آن هم کسی که تو را «داداشی» صدا می‌زد!

*برای هم سن و سال‌های خودت چه توصیه‌ای داری؟

شما را به خدا چاقو در جیب نگذارید و به دنبال مشروبات الکلی نروید! اتفاق زمانی رخ می‌دهد که دیگر راه بازگشتی هم نیست!

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها