سرگذشت شروری که از 12 سالگی خلافکار شد
دو بار به جرم شرارت و اخلال در نظم عمومی دستگیر و روانه زندان شدم اما چند ماه بعد وقتی از زندان آزاد میشدم و دوباره به خلافکاریهایم ادامه میدادم.
از همان دوران کودکی دوست داشتم با قلدری و ایجاد سروصدا به خواستههایم برسم، به همین دلیل هم دو بار به جرم شرارت و اخلال در نظم عمومی راهی زندان شدم ولی بیشتر از هر چیز رفیقبازی و اعتیاد زندگیام را نابود کرد چرا که ...
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات جوان 24 سالهای است که به همراه چند نفر از دوستانش در عملیات رعدآسای نیروهای کلانتری سپاد مشهد دستگیر شده است. این جوان شرور که مدعی بود از 12 سالگی به خلاف روی آورده است درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم سیمکش ساختمان بود اما 17 سال قبل به دلیل ابتلا به بیماری سرطان از دنیا رفت. آن زمان من 7 سال بیشتر نداشتم و نمیدانستم با مرگ پدرم سرنوشت ما نیز تغییر خواهد کرد فقط وقتی خواهر 9 ساله و مادرم را با چشمانی اشکبار میدیدم من هم بغض میکردم و ناراحت میشدم اما ناراحتی من به دلیل مرگ پدرم نبود چرا که او مرد سختگیری بود و با مادرم دعوا میکرد. بعد از این ماجرا مادرم من و خواهرم را تنها میگذاشت و خودش در خانههای مردم کارگری میکرد بالاخره دو سال بعد از مرگ پدرم فهمیدم که مادرم با یک کارمند دولت ازدواج کرده است و من باید آن مرد را پدر صدا بزنم ولی او هم بیماری اعصاب و روان داشت و مدام مادرم را کتک میزد. دیدن این صحنهها موجب شد تا از پدرخواندهام خاطره خوشی نداشته باشم. او زمانی که با مادرم ازدواج کرد از همسرش طلاق گرفته بود و 37 سال بیشتر نداشت اگر چه من و خواهرم به مدرسه میرفتیم ولی باز هم مادرم مجبور بود در خانههای مردم کار کند تا هزینههای تحصیل ما را بدهد چرا که پدرخواندهام به خاطر فرزندش دوباره با همسر اولش ازدواج کرده بود. در همان دوران کودکی زمانی که 12 سال بیشتر نداشتم از کیف یا جیب همکلاسیهایم سرقت میکردم تا چیزهایی را که دوست دارم تهیه کنم، وقتی نمیتوانستم به خواستههایم برسم با ایجاد درگیری و قلدرنمایی سعی میکردم پدر و مادر یا دوستانم را وادار کنم به خواستههای من توجه کنند به همین دلیل در محله و مدرسه به «غلام شر» معروف شده بودم. حالا دیگر خیلی از بچه محلها یا همکلاسیهایم از من حساب میبردند و برخی نیز با من دوست میشدند تا کسی جرئت تعرض به آنها را نداشته باشد. خلاصه از 16 سالگی و به دنبال همین رفیقبازیها درس و مدرسه را رها کردم و با دوستانم پای بساط مواد مخدر نشستم. دوست داشتم بیشتر اوقاتم را با دوستانم بگذرانم چرا که از درگیریهای بین پدر خوانده و مادرم متنفر بودم و سعی می کردم از محیط خانه دور باشم. قلدری و شرارتهای من به حدی رسید که پدرخواندهام را نیز کتک میزدم و او هم از مادرم انتقام میگرفت. تازه به سن جوانی رسیده بودم که عاشق دختر همسایهمان شدم ولی پدر آن دختر فقط به خاطر شرارتهای من حتی اجازه نداد مادرم آن دختر را خواستگاری کند. در همین روزها بود که خواهرم نیز به همراه یک جوان تبعه خارجی از خانه فرار کرد و با یکدیگر ازدواج کردند من هم با وجود آن که به رشته فوتبال خیلی علاقه داشتم و آرزو میکردم روزی فوتبالیست بزرگی بشوم ولی پدر خواندهام به دلیل لجبازی با من شهریه مدرسه فوتبال را پرداخت نکرد و این گونه من به سرقت اموال مردم روی آوردم تا هم مخارج اعتیادم را تامین کنم و هم به خوشگذرانی با دوستان نابابم بپردازم حالا دیگر به جوان شروری تبدیل شده بودم که هیچ کس از آزار و اذیت های من در امان نبود.
دو بار به جرم شرارت و اخلال در نظم عمومی دستگیر و روانه زندان شدم اما چند ماه بعد وقتی از زندان آزاد میشدم و دوباره به خلافکاریهایم ادامه میدادم در این میان فقط مادرم زجر میکشید که با خواهش و التماس و پرداخت خسارت از شاکیانم رضایت می گرفت ولی من جوانی معتاد و بیکار بودم و هیچ هنر و حرفه ای هم نداشتم. حالا هم به مواد مخدر صنعتی آلوده شده ام و این بار نیز هنگام شرارت با شمشیر و قمه توسط ماموران انتظامی دستگیر شدم و ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد مشهد) با معرفی این جوان شرور به مراجع قضایی تلاش پلیس برای دستگیری دیگر عوامل این باند شرارت ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه تان را بنویسید