کد خبر: 579860
|
۱۴۰۱/۰۸/۰۵ ۱۷:۴۶:۴۰
| |

یادداشت احمد زیدآبادی

از کژفهمی تا برخورد شخصی

حکایت ما ایرانیان ظاهراً حکایت غریبی شده است. واکنش‌ها به طرح بحث جنبش عدم خشونت یکی از جلوه‌های این حکایت غریب، و بسیار درس‌آموز و عبرت‌برانگیز است.

از کژفهمی تا برخورد شخصی
کد خبر: 579860
|
۱۴۰۱/۰۸/۰۵ ۱۷:۴۶:۴۰

احمد زیدآبادی در یادداشتی تلگرامی نوشت: «وقتی از اعتراض خشونت پرهیز حرف می‌زنیم چه طرفی باید برآشفته شود؟ طبعاً طرفی که بیشترین ابزار اعمال زور و خشونت یعنی انواع نیروهای شبه‌نظامی و نظامی و تسلیحات و جنگ‌افزار را در اختیار دارد، زیرا او برندۀ نهایی هر قسم بازی خشونت‌آمیز است. طرفی که چنین ابزارهایی را در اختیار ندارد، به طور طبیعی باید هر قسم خشونت را محکوم کند زیرا قربانی نهایی خشونت خود اوست.

به گزارش ایسنا، در کشور ما اما گویی امور واژگونه شده است! کسانی به مقابله با اصل خشونت‌پرهیزی برخاسته‌اند که خود را مدافع مردم معترض می‌دانند و خشونت‌پرهیزی را به نفع حکومت تعبیر می‌کند، یعنی همان نهادی که ابزارهای انحصاری هر سطح از اعمال زور و خشونت را در دست دارد!

حکایت ما ایرانیان ظاهراً حکایت غریبی شده است. واکنش‌ها به طرح بحث جنبش عدم خشونت یکی از جلوه‌های این حکایت غریب، و بسیار درس‌آموز و عبرت‌برانگیز است.

یکی از افرادی که خود را مخاطب یکی از نوشته‌های من دانسته، برای رفع اتهامِ بی‌تفاوتی‌اش نسبت به جان معترضان نوشته است:

«آنها «اگر تصمیم گرفته‌اند برای آیندۀ بهتر» به خیابان بروند، باید بجنگند. من روش‌های جنگ خیابانی را به آنها نشان داده‌ام؛ از ساختن کوکتل گرفته تا چگونگی درگیری فردی یا حد لگدزدن به وسط پای کسی که اقدام به دستگیری می‌کند.»

او ظاهراً نمی‌داند که هر کدام از این کارها از سوی یک جوان ایرانی که هیچ تأثیری هم در برابر نیروهای آموزش‌دیدۀ امنیتی ندارد، فقط دستِ قاضی صلواتی و امثال او را برای صدور حکم مرگ به بهانۀ محاربه باز می‌گذارد!

آن دیگری از همین جنس افراد، تأکید بر اصل خشونت‌پرهیزی را به معنای تبرئۀ حکومت از ارتکاب خشونت و متهم‌کردن معترضان، تعبیر کرده و در مذمت آن قلمفرسایی کرده است!

رفتار او مرا یاد یکی از همکلاسی‌های دورۀ دبستانم می‌اندازد که صورتش را در بشکۀ آب آشامیدنی مدرسه می‌شست و اگر به او تذکری می‌دادیم با لحنی‌طلبکارانه می‌گفت: «به «آ.دی» فحش می‌دی؟ الان می‌رم بهش می‌گم تا حسابت را برسه!» «آ.دی» مخفف «آقای مدیر» یا همان مدیر مدرسه بود که همکلاسی ما هر تذکری به خودش را به فحش به او نسبت می‌داد تا طرف مقابل خود را بترساند!

بعضی هم در این میان به جای پرداختن به اصل داستان، مسئله را شخصی کرده و به تخفیف و تحقیر من روی آورده‌اند! اینها نیز مرا به یاد یکی از همولایتی‌هایم می‌اندازند. گویا در محفلی، ذکر خیری از من به میان می‌آید و یکی از همولایتی‌هایم از این ذکر خیر، آشفته‌حال می‌شود و درباره‌ام سخنانی می‌گوید که اول با لهجۀ خودش نقل می‌کنم و بعد برای فهم عموم، آن را به فارسی متعارف برمی‌گردانم:

«یه این پسرو مندلی رِ بیخودی بزرگش کردن، ئی هچّی نیس! ئی بچه که بود مادرش روزا قالی می‌بافت و شبا هم پشت گود کارگه می‌نشس تا کرباس ببافه. ئی خودشم هر ظهر نون خشک می‌خورد. اینا زورشون نمی‌رسید یه اوگرمو درست کنن. اگه پیازی پیدا می‌کِرد که بگیره پشت نونش همچی خوشال می‌شد که نگو! ولله ئی هچّی نیس! همیجور الکی بزرگش کردن. ئی چون تو مدرسه شاگرد اول بود معلما لوسش کرده بودن و زبون زدی می‌کِرد. یه روز اومده بود تو باغ ما کار کنه زبون زدی کِرد. پدرم پنج تا مرِّ انار تو شوناش خرد کرد. حقشم نداد. گرگِه کنون رفت خونه شون. ئی همچین آدمی بود. الانم هچی نیس. همیجور الکی بزرگش کردن. یه ئی اصلاً کِوش نداشت که. از بس فقیر بودن با پا لق ایوَر اووَر می‌رفت!»

(این پسر محمدعلی را بی‌دلیل بزرگش کرده‌اند. این هیچی نیست. او بچه که بود مادرش روزها قالی می‌بافت و شب‌ها هم به جای استراحت پشت دستگاه کرباس بافی می‌نشست و کرباس می‌بافت. این خودش هر ظهر نان خالی می‌خورد. امکان پختن یک آبگرم را هم نداشتند. اگر پیازی پیدا می‌کرد که با نانش بخورد خیلی خوشحال می‌شد. والله این هیچی نیست. الکی بزرگش کرده‌اند. این چون تو مدرسه شاگرد اول بود، معلمان لوسش کرده بودند و حاضرجواب شده بود. یک روز که برای کار به باغ ما آمده بود در مقابل پدرم حاضرجوابی کرد و پدرم هم با پنج تا ترکۀ انار به قدری به پشتش زد که ترکه‌ها خرد شدند. دستمزدش را هم نداد و او گریه‌کنان به خانه‌شان رفت. این همچین آدمی بود. الان هم هیچی نیست. همینجور الکی بزرگش کردن! این بچه که بود از شدت فقیری اصلاً کفش نداشت و با پای لخت اینور و آنور می‌رفت.»

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها