کد خبر: 621015
|
۱۴۰۲/۰۴/۱۳ ۱۲:۵۸:۲۸
| |

مرگ تلخ اوت انداز لیگ یک؛

بازیکنی که رفت، تیمی که از غصه سقوط کرد

محمدرضا بهرامی‌صفت مدیر رسانه شهرداری همدان در مطلبی زیبا به فوتبالیستی پرداخته که دنیا را با درد و رنج ترک کرد.

بازیکنی که رفت، تیمی که از غصه سقوط کرد
کد خبر: 621015
|
۱۴۰۲/۰۴/۱۳ ۱۲:۵۸:۲۸

فقط یک روز بعد از انتشار تصویری که محمد عباس تبار را در حال انجام عمل شیمی درمانی نشان می‌داد، خبر درگذشت او فوتبال ایران را عزادار کرد. او بازیکنی پرامید و سرشار از نیروی جوانی بود اما نه حریف سرطان.

به گزارش ورزش سه، یادداشت این روزنامه‌نگار همدانی را بخوانید:

اگر از من بپرسند تلخ‌ترین خبری که بیش از یک دهه خبرنگاری کار کردی چه بود؟! بدون شک می‌گویم خبر تلخ مرگ محمد عباس‌تبار...

محمد را ۴ سال از نزدیک در تیم فوتبال شهرداری می‌شناختم، بمب انرژی، بمب انگیزه، سرشار از شور و شعف جوانی خودش برای ما یک تنه یک تیم بود، همه بازیکنان از محمد انرژی می‌گرفتند مثال غیرت و تعصب بود در زمین بازی همه وجود خود را می‌گذاشت شاید غلو نباشد اگر بگویم سقوط این فصل تیم فوتبال شهرداری همدان از جدایی اجباری محمد برای درمان سرطان آغاز شد، او که رفت مانند روحی بود که از کالبد تیم فوتبال شهرداری خارج شد و انگار بعد از رفتن محمد، فوتبال دیگر هیچ وقت روی خوشش را به ما نشان نداد.

مدت‌ها بود محمد از درد معده رنج می‌برد و هفته‌های ابتدایی فصل گذشته لیگ یک بود که هر روز از این دکتر به آن دکتر می‌رفت و تشخیص‌هایی نظیر میکروب معده به او می‌دادند، هفته ها با مسکن‌های سنگین و درد شدید باز هم برای ما به میدان می‌رفت اما هفته به هفته دردهای محمد جدی‌تر و بیشتر شد تا مربیان و باشگاه تیم جدی‌تر پیگیر روند درمان محمد شدند تا به متخصصان بهتر مراجعه کند، هفته‌های بعد پدر، مادر و برادر محمد هم به همدان آمدند و آن لحظه تلخ و سنگین را هرگز فراموش نمی‌کنم که خبر تلخ ابتلا محمد به سرطان به گوش بازیکنان و اعضای تیم رسید به یکباره انگار تمام کاخ امید و آرزوهای بازیکنان به مانند یک زلزله چند ریشتری فروریخت، اشک‌های محمد بیرانوند و مهدی خلج که هم اتاقی و بهترین دوستان محمد در تیم بودند آسمان تیم فوتبال شهرداری را تیره و بارانی کرد...

محمد به تازگی قبل از بیماری با دختری در همدان آشنا شده بود و اقدام به خواستگاری کرده بود و یادم نمی‌رود وقتی عکس‌های دو نفره خود با این دختر را به ما نشان می‌داد چگونه چشم‌هایش سرشار از ذوق و امید می‌شد می‌گفت می‌خواهد دنیا را برایش فرش کند و از علاقه بی حد مادرش به عروس جدید خانواده می‌گفت اما وقتی آن روز محمد با پیکر نحیف خود با برادر و مادرش و دختر مورد علاقه‌اش از بیمارستان در حالی که زیر بغل او را گرفته بودند به باشگاه آمد و به یکباره تمام بازیکنان که در زمین باشگاه تمرین می‌کردند از غم و اندوه لبریز شدند.

اما همه ما به خوبی می‌دانستیم محمد بمب انگیزه و انرژی است و چیزی نیست که محمد نتواند آن را شکست دهد پس عملیات روحیه دادن به محمد آغاز شد همه قبل از هر بازی به یاد محمد اما با چشمان گریان وارد زمین می‌شدیم قبل از هر بازی بنری با عکس محمد را بازیکنان می‌گرفتند که در آن نوشته بود پسر تو قوی هستی منتظرت هستیم زودتر برگرد. خود محمد هم با امید و انرژی فراوان روند درمان خود را با شیمی درمانی و پرتو درمانی آغاز کرد و هر روز پیام می‌داد که بچه ها با قدرت بر می‌گردم دعایم کنید.

اما هر هفته که می‌گذشت خبرهای خوبی از روند درمان محمد به گوش نمی‌رسید و حال و روز تیم ما هم به مانند حال و روز محمد رو به وخیم‌تر شدن می‌رفت. قبل از بازی با آرمان گهر سیرجان در نیم فصل دوم به همدان آمد تا این بار او به ما روحیه بدهد که بچه‌ها بروید و بجنگید، این بار چهره اش نحیف تر شده بود و نشان می‌داد درد بزرگی را پشت لبخندش پنهان می‌کند...

هفته‌های پایانی لیگ بود و ما هر قدم به سقوط نزدیک تر می‌شدیم و خبر دادند که دکتری که قرار بود محمد را بعد از مراحل شیمی درمانی عمل کند به علت عدم تغییر در وضعیت تومور سرطانی عمل نمی‌کند و گویا محمد را جواب کرده بودند و این خبر تیر و آب سردی بود بر پیکر نیمه جان تیم ما که در یک قدمی سقوط قرار داشت.

در هفته پایانی لیگ یک علی‌رغم بازی جانانه بازیکنان برابر خیبر خرم‌آباد پرونده تیم فوتبال شهرداری همدان با سقوط تلخ به لیگ دسته دوم فوتبال کشور بسته شد با تمام تلخی‌های غم این سقوط همه می‌دانستیم فوتبال یک بازی است که سقوط هم جزئی تلخ و دردناک از این بازیست، اما دل‌مان عجیب نمی‌خواست که محمد در جنگ با سرطان شکست بخورد تا دوباره باقدرت این بار با محمد به فوتبال برگردیم...

فصل فوتبالی برای همه تمام شده بود اما برای ما نه، برای ما نه که هر روز از هر گوشه و کناری می‌رسید جویای حال محمد بودیم، هر بار به محمد زنگ می‌زدم از امید و زندگی می‌گفت اما آخرین باری که زنگ زدم صدایش بغض داشت، صدایش پر از خستگی بود می‌گفت دیگر خسته شده ام بریده‌ام برایم دعا کنید گفتم محمد تو قوی هستی قوی بمان اما انگار دیگر رمقی برایش نمانده بود و در برابر تقدیرش تسلیم شده بود.

آخرین عکسش را که استوری کرد و در فضای مجازی ترند شد همه ما را شوکه کرد و همین دیشب که تلفنم زنگ خورد و خبر کوتاه و سنگین بود: "محمد عباس‌تبار مانند پرتاپ اوت‌هایش معروفش پر کشید."

چشم‌هایم پر از اشک شد تنها چیزی که در این دنیا می‌توانست محمد را شکست دهد سرطان بود و لعنت به این واژه: سرطان!

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها