سرگذشت تلخ مردی معتاد که سارق حرفهای شد
مرد سارق گفت: از همان دوران نوجوانیام مدام سرنوشت فلاکتبار را تقصیر پدرم میدانستم و از این که آتش اعتیاد او، زندگی من و خانواده ام را سوزاند، به شدت گلایه میکردم ولی زمانی که خودم خانه و کاشانه ام را به آتش کشیدم، بازهم گناه را به پای پدرم نوشتم.
از همان دوران نوجوانیام مدام سرنوشت فلاکتبار را تقصیر پدرم میدانستم و از این که آتش اعتیاد او، زندگی من و خانواده ام را سوزاند، به شدت گلایه میکردم ولی زمانی که خودم خانه و کاشانه ام را به آتش کشیدم، بازهم گناه را به پای پدرم نوشتم و ...
به گزارش روزنامه خراسان، مرد ۴۵ ساله ای که به اتهام سرقت قطعات خودرو دستگیر شده بود ، درباره قصه تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: هنوز در مدرسه ابتدایی درس می خواندم که فهمیدم پدرم معتاد است. آن روز در خانه ما جز بوی تریاک، فقر، دعوا و سکوت مادر چیز دیگری نبود. گریه های آرام مادرم خیلی مرا زجر می داد اما مجبور بود برای تامین مخارج زندگی کار کند. من هم که دیگر نمی توانستم با این شرایط درس بخوانم، در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و نان آور خانه شدم؛ کارگری، شاگردی، دستفروشی، خلاصه هر کاری را انجام می دادم تا مادرم کمی استراحت کند. ولی در همان روزها بود که من هم برای رفاقت با چند تن از دوستانم به مصرف تفننی مواد روی آوردم. مدام با خودم می گفتم پدرم غیرت نداشت وگرنه انسان هر زمان بخواهد می تواند به راحتی مصرف مواد را کنار بگذارد حتی برای آن که ثابت کنم من معتاد نمی شوم ،چندبار ترک کردم؛ البته به مدت یک یا دو روز با دوستانم همراهی نمی کردم.
در عین حال هنوز به ۲۰ سالگی نرسیده بودم که فهمیدم دیگر توجیه و انکار فایده ای ندارد و پذیرفتم که یک معتاد حرفه ای هستم! موادمخدر چون سایه ای روی سرم می چرخید و من می ترسیدم از زیر آن سایه فرار کنم. خیلی زود همه از اطرافم پراکنده شدند و من تنها ماندم! حالا هیچکس مرا آدم به حساب نمی آورد! به غیرتم برخورد و برای آن که با دختر موردعلاقه ام ازدواج کنم، حدود ۳ ماه فقط قرص های مخدردار مصرف می کردم و در نهایت پاسخ مثبت خانواده شراره را گرفتم . ولی هنوز همسرم باردار بود که دوباره وحشی تر از گذشته وارد جنگل اعتیاد شدم؛ به گونه ای که دیگر در پی شکار مواد مخدر بودم و حتی به همسر و فرزندم نیز رحم نمی کردم . شراره که اوضاع را چنین وحشتناک و آشفته دید، دختر یک ساله ام را به آغوش گرفت و از من جدا شد. با رفتن او آخرین ستون زندگی ام فروریخت و من آواره پاتوق های اعتیاد شدم و به سرقت روی آوردم. چندبار دستگیر شدم و به زندان رفتم ولی بعد از آزادی دوباره از مسیر زندان به پاتوق دوستانم می رفتم و این زندگی فلاکت بار تکرار می شد چرا که آن جا خط قرمز و غیرت و نان حلال معنی نداشت.
حالا ۲۵سال از روزی می گذرد که مانند پدرم زندگی خود و اطرافیانم را به آتش کشیدم ولی باز هم گناه را بر گردن دیگران به ویژه پدرم می اندازم تا خودم را تبرئه کنم؛ اما ای کاش ...
بازجویی های تخصصی از این مرد سارق در حالی با دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)آغاز شد که دختری پنهانی و از فاصله دور اشک ریزان چشم به مرد سارق دوخته بود ! ...
بر اساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر
دیدگاه تان را بنویسید