ماجرای قاتلی که خودش را از ترس زندانی کرد
مرد قاتلی که پیش از آدمکشی به خاطر سرقت مسلحانه تحت تعقیب بود، عاقبت دستگیر شد و اکنون تحقیقات از او در جریان است.
مرد قاتلی که پیش از آدمکشی به خاطر سرقت مسلحانه تحت تعقیب بود، عاقبت دستگیر شد و اکنون تحقیقات از او در جریان است.
به گزارش سایت جنایی، این مرد که متهمی فراری بود، دو ماه و نیم خود را در اتاقی بیپنجره حبس کرد تا خودش را از چشم پلیس دور نگه دارد، اما در نهایت دستگیر و به بازداشتگاه پلیس آگاهی تهران منتقل شد. در ادامه مصاحبه با این متهم را بخوانید.
*وضع تو قبل از این مرتکب قتل شوی چطور بود؟
تحت تعقیب پلیس یکی از شهرهای غربی بودم.
*چرا؟
چون سرقت مسلحانه و قاچاق سلاح انجام داده بودم.
* برای همین به تهران آمدی؟
بله، به برای همین به پایتخت آمدم.
*بعد چرا خودت خودت را حبس کردی؟
چون وسط یک درگیری دست به قتل زدم. از مرگ وحشت داشتم و جرأت نمیکردم از جایی که قایم شدهام، بیرون بیاییم.
*مخفی شدی تا دستگیر نشوی، اما دستگیر شدی.
آره، اما اصلاً تصور نمیکردم فرارم اینقدر کش پیدا کند.
*چرا؟
فکر میکردم فرارم فقط چند روز طول بکشد و تمام شود.
*در این مدت چه حسی داشتی؟
هر روز که میگذشت، ترسم بیشتر میشد.
*پس این دو ماه و نیم مخفی شدن را چطور تحمل کردی؟
در یک اتاق کوچک، خانه یکی از اقوامم در اتاقی بدون هیچ پنجرهای بودم. شبها کابوس دستگیری و اعدام میدیدم.
*در این مدت در خانه چه میکردی؟
فقط به سقف خیره میشدم.
*در مورد ترس از دستگیری بیشتر بگو.
هر بار صدای آژیر پلیس میشنیدم، بدنم میلرزید و با خودم میگفتم: «این بار نوبت من رسیده.»
*به ذهنت نرسید از کشور فرار کنی؟
نه، من از آن آدمهایی نیستم که بروم. اگر قرار باشد قصاصم هم کنند همینجا میمانم و ترجیح میدهم در وطنم بمیرم.
*یعنی کل این مدت حتی یک بار هم از خانه بیرون نرفتی؟
فقط یک بار بیرون رفتم.
*همه مدت تنها بودی؟
عمویم هم مثل من بود و او هم جرأت نمیکرد بیرون برود.
* تو که آنقدر میترسیدی، پس چطور یک بار بیرون رفتی؟
یک شب احساس خفگی کردم. من و عمپیم تصمیم گرفتیم ماسک بزنیم، کلاه سرمان کنیم و برویم قدم بزنیم. شاید ۵ یا ۱۰ دقیقه هم نشد، اما همان لحظه کوتاه، حالم را عوض کرد.
*عمویت چرا همه این مدت با تو بود؟
او هم مثل من تحت تعقیب بود و از دستگیری وحشت داشت.
*ماجرای سرقت مسلحانه چه پود؟
با همدستانم در شهرستان، یک طلافروش کیفی را به دام انداختیم و با تهدید اسلحه، همه طلاهاش را بردیم.
*فقط یکبار؟
نه، چند بار دیگر هم سرقت مسلحانه کردیم؛ انگیزهمان فقط پول و طلا بود.
*چه شد که به تهران آمدی؟
دیدم اوضاع خراب شده و پلیس دنبالمان است. از ترس فرار کردم به تهران.
*اما از چاله به چاه افتادی.
فکر نمیکردم دستانم به خون آلوده شود.
*الان چه حسی داری؟
ای کاش همانجا دستگیر میشدم و فقط زندانی میشدم.
*چرا؟
دیگر این روزهای وحشتناک را نمیگذراندم.
*چی شد که دست به قتل زدی؟
نامزدم، لیلا، با دوستش در خیابان منتظر من بود. ناگهان مقتول که از کنارشان رد میشد، به آنها متلک گفت. درست همان لحظه، من و عمویم از خانه بیرون آمدیم و صحنه را دیدیم. نمیتوانی تصور کنی چه حالی به من دست داد.
*چه حالی به تو دست داد؟
خشم مثل آتش فوران کرد. رفتم سمت مقتول. دعوا شروع شد، اما پایانش خوب نبود؛ من و عمویم با چاقو ضربههایی به او زدیم و بعد فرار کردیم.
*وقتی فهمیدی یک نفر را کشتی، چه احساسی داشتی؟
ای کاش من به جای او مرده بودم.
دیدگاه تان را بنویسید