گزارش روزنامه اعتماد از سرخوردگی اجتماعی؛ صبح با صدای قطعی آب بیدار میشویم و با نوسان دلار صبحانه میخوریم
روزنامه اعتماد نوشت: صبح با صدای اعلان قطعی آب از خواب بیدار میشویم. با نوسان قیمت دلار صبحانه میخوریم و در هوایی که نفس کشیدن را سخت میکند، به ترافیکی میرسیم که انگار پایانی ندارد.
فریبا نباتی-صبح با صدای اعلان قطعی آب از خواب بیدار میشویم. با نوسان قیمت دلار صبحانه میخوریم و در هوایی که نفس کشیدن را سخت میکند، به ترافیکی میرسیم که انگار پایانی ندارد. در همین روز، خبر یک ممنوعیت تازه میآید، بحث حجاب و پوشش اختیاری بالا میگیرد، قیمت کالاهای ضروری بیشتر از روز قبل میشود، قطعی ویپیان و کندی اینترنت زندگی و کار را مختل میکند، یک وعده سیاسی دیگر روی زمین میماند و تصویر خشک شدن تالابی و سوختن جنگلی دیگر در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. این روایت، تصویر روزمره زندگی ساکنان ایران است و بخشی از فهرست مطالبات جمعی که در چرخه انکار و بیپاسخی گرفتار ماندهاند.
به گزارش اعتماد، ظاهر این مسائل مربوط به حوزههای متفاوتند، اما در تجربه زیسته مردم، همه این خواستههای معلق یک ترجمه دارد: احساس شنیده نشدن و کنار گذاشته شدن. احساسی که شکاف میان «وعدههای رسمی» و «واقعیت زندگی روزمره» را هر روز عمیقتر میکند. گسستی که فقط سیاسی و اجتماعی نیست و زخمی بر روان جامعه شده و عاملی برای تشدید فرسودگی اجتماعی و نزدیک شدن به نقطه بیبازگشت.
نشانههای این فرسودگی را همین حالا هم میتوان دید؛ در کاهش مشارکت سیاسی و مدنی، در بیمیلی به گفتوگوهای اجتماعی، در طنز کنایهآلودی که جای زبان مطالبه را گرفته، در موج مهاجرت، پرخاشگری، خودکشی و دیگرکشی.
اما جامعهای که بارها مطالبه میکند و پاسخی نمیگیرد، سرانجام از نظر اعتماد اجتماعی، انسجام ملی و تابآوری روانی به کجا میرسد و با این انباشت مطالبات بیپاسخ چه خواهد کرد؟ آیا کاهش مشارکت مدنی و بیمیلی به گفتوگو به معنای تسلیم است یا شکل تازهای است از مقاومت خاموش در برابر ساختارهای بیپاسخ؟ آیا جامعه ایران به نقطه بدون بازگشت رسیده یا هنوز راهی برای بازگرداندن امید، بازسازی سرمایه اجتماعی و کاهش چرخه فرسودگی اجتماعی باقی مانده است؟
«اعتماد» در گفتوگو با دکتر کوروش محمدی، رییس انجمن آسیبشناسی اجتماعی ایران، دکتر پرنیا رضیپور، جامعهشناس و مهشید بیرامی، کارشناس ارشد روانشناسی تلاش کرده است تا پاسخی برای این سوالات بیابد.
مطالبهگری بیاثر و کاهش اعتماد عمومی
مطالبهگری و تلاش برای شنیده شدن در ایران با چالشهای پیچیدهای روبهرو شده است. بسیاری از تلاشها برای تغییر شرایط پاسخی عملی دریافت نمیکنند و این مساله روند اعتماد عمومی را از بین برده است. از نگاه جامعه، کنشگری اجتماعی بیاثر شده، مطالبهگری ناکارآمد است و نقش فرد در تصمیمگیریهای جمعی، کمرنگ و حتی از بین رفته است. به نظر میرسد مساله، از زاویه نگاه مسوولی که باید پاسخ بدهد هم مثال معروف یک گوش در و یک گوش دروازه شده است.
«کوروش محمدی» رییس انجمن آسیبشناسی اجتماعی ایران، درباره دلایل ناکارآمدی مطالبهگری در ایران و پیامدهای آن بر سلامت روان جمعی و سرمایه اجتماعی معتقد است، مطالبهگری در جامعه ما عمدتا مقطعی و مبتنی بر هیجان است: «مطالبات مردم در حوزههای مختلف، از حقوق زنان تا مسائل محیط زیستی و اقتصادی، معمولا به صورت اصولی و مستمر مطرح نمیشوند و تابع شرایط و فضاهای موجود هستند. تنها در شبکههای اجتماعی مطرح میشوند و بعد از مدتی فروکش میکنند. این مدل مطالبهگری، نهتنها پاسخگویی را شکل نمیدهد، بلکه اعتماد عمومی را نیز کاهش میدهد.»
او دلیل این امر را در نیاموختن اصول درست درخواست و پاسخگویی میداند: «واقعیت این است که هم کسانی که مطالبه میکنند و هم متولیان پاسخگو، اصول مطالبهگری و پاسخگویی را نیاموختهاند. مطالبهگری موثر باید مبتنی بر مسوولیت اجتماعی، سرمایه اجتماعی و همبستگی جامعه باشد؛ یعنی افرادی که مسائل مهم را مطرح میکنند، مسوولیت رفتار و پیامدهای آن را نیز بپذیرند و مطالباتشان در بستر جمعی و حقوقی پیگیری شود. در نبود این چارچوب، مطالبات مقطعی، گاهی بهانهای برای مسوولان میشود تا افراد را متهم کنند یا برخوردهای امنیتی داشته باشند و عملا مسیر مطالبه و پاسخگویی ناکام میماند.»
به عقیده این کارشناس مسائل اجتماعی، یکی از مهمترین پیامدهای بیپاسخ ماندن مطالبات، کاهش حس تعلق و مشارکت اجتماعی است. موضوعی که تابآوری اجتماعی را کاهش داده: «هنگامی که مردم میبینند صدایشان شنیده نمیشود، دغدغههای جمعی جای خود را به دغدغههای فردی میدهند و انگیزه مشارکت کاهش مییابد. انسجام اجتماعی و سرمایه اجتماعی آسیب میبینند و با گذشت زمان، این موضوع به کاهش تابآوری روانی جامعه و افزایش بیتفاوتی منجر میشود. حتی در همبستگیهای مقطعی، مانند کمکهای مردمی در زلزله یا سیل که در روزهای اولیه بسیار گسترده است میبینیم با گذشت زمان کاهش مییابد و اثر بلندمدت بر سرمایه اجتماعی نمیگذارد.»
فرسودگی اجتماعی و سلب مسوولیت از حکومت
به اعتقاد کوروش محمدی ادامه روند فعلی میتواند منجر به فرسودگی اجتماعی، کاهش اعتماد عمومی، افزایش بیتفاوتی و تضعیف سرمایه اجتماعی شود: «فاصله میان وعدههای رسمی و تجربه واقعی مردم، اعتماد عمومی را تضعیف میکند و افراد را به عمل خارج از قواعد و قوانین سوق میدهد. نسل جوان و نوآور که باید آینده جامعه را بسازد، به تدریج دچار ناامیدی و بیانگیزگی میشود. این کنارهگیری، هر چند ممکن است به عنوان مقاومت خاموش تفسیر شود، اما در واقع بازتابی از کمبود حس تعلق و ناامیدی است. مسوولیت اجتماعی در جامعه ما در حال کاهش است و بخشهایی از مردم، به امید خیریهها یا اقدامات مقطعی، از وظایف خود غافل میشوند یا اضافهکاری میکنند و مسوولیتی را بیش از مسوولیت اجتماعی خود میپذیرند. در حالی که این اقدامات حتی میتواند نتایج معکوس نیز داشته باشد، تکلیف را از روی دوش حاکمیت بردارد و پاسخگویی را از او سلب کند.»
رییس انجمن آسیبشناسی اجتماعی راهکار مقابله با ناامیدی و فرسودگی اجتماعی را اصلاح بنیادین نظام آموزشوپرورش و ایجاد فضای پاسخگو در بدنه مدیریت و حاکمیت میداند: «تنها با اصلاحات بنیادین در آموزش، فرهنگ مطالبهگری و پاسخگویی حاکمیتی میتوان از این وضعیت عبور کرد و جامعهای با حس تعلق، مشارکت و تابآوری بالا ساخت. فرسودگی اجتماعی و افت سرمایه اجتماعی، اگر به موقع کنترل نشود، میتواند آثار بلندمدت و مخربی بر سلامت روان جمعی و انسجام اجتماعی داشته باشد. نظام آموزشی به جای اینکه هر بار تغییرات سطحی به خود بگیرد با یک تحول بنیادین کودکان و نوجوانان را به شهروندان مسوول، پاسخگو و مطالبهگر تبدیل کند و حاکمیت نیز باید فضایی فراهم کند که متولیان، با وجدان و با نگاه به خیر جمعی، وظایف خود را انجام دهند. مطالبهگری اصولی و مبتنی بر مسوولیت اجتماعی و سرمایه اجتماعی، زمانی امکانپذیر است که مردم و حاکمیت به یک باور مشترک در مورد نقش و مسوولیت خود برسند و اقدامات مقطعی و هیجانی جای خود را به برنامهریزی بلندمدت و اصولی بدهد.»
زندگی در سایه سرخوردگی و خاموشی روان
انباشت مطالبات بیپاسخ در جامعه ایران، تنها یک مساله سیاسی نیست، بلکه به تدریج و در سالهای اخیر به بحرانی در سطح روان جمعی تبدیل شده است. در جامعهای که افراد بارها تجربه میکنند صدایشان شنیده نمیشود و تغییری در وضعیتشان رخ نمیدهد، احساس بیقدرتی جای حس مشارکت و اثرگذاری را میگیرد. این وضعیت، زمینهساز نوعی سرخوردگی مزمن میشود که پیامدهای آن فراتر از یک نارضایتی لحظهای است و به فرسودگی روانی جامعه میانجامد.
«مهشید بیرامی» کارشناس ارشد روانشناسی معتقد است: انباشت مطالبات بیپاسخ به مرور باعث شکلگیری نوعی «خاموشی روانی» در سطح فردی و جمعی میشود. به گفته او، وقتی افراد بارها تلاش میکنند، حرف میزنند، نقد میکنند، مشارکت میکنند و نتیجه ملموسی نمیبینند، برای محافظت از خود در برابر آسیب روانی، ناخودآگاه وارد مرحلهای از عقبنشینی میشوند. این عقبنشینی الزاما به معنای بیتفاوتی نیست؛ بلکه نوعی سازوکار دفاعی است برای حفظ بقای روانی. او توضیح میدهد: «در این وضعیت، افراد انرژی روانی خود را از عرصه عمومی بیرون میکشند و آن را صرف حفظ زندگی شخصی، خانواده و دایره محدود خود میکنند. این رفتار ممکن است از بیرون به شکل انزوا یا بیمسوولیتی اجتماعی دیده شود، اما در واقع تلاشی است برای زنده ماندن روانی در برابر فشار مزمن اجتماعی.»
نابودی رویاها و افزایش خشونت
این وضعیت با مفهومی در روانشناسی اجتماعی به نام «بیاثر بودن آموخته شده» قابل توضیح است. این مفهوم زمانی شکل میگیرد که فرد به این باور میرسد تلاشهایش هیچ تاثیری در تغییر شرایط ندارد. در چنین وضعیتی، فرد به تدریج از کنشگری فاصله میگیرد، انگیزه خود را از دست میدهد و نسبت به محیط پیرامونش احساس ناتوانی میکند. نتیجه این فرآیند در سطح اجتماعی، کاهش امید عمومی، افت مشارکت مدنی و شکلگیری نوعی افسردگی جمعی و حتی آسیب به اجتماع است. بیرامی معتقد است نشانههای این فرسودگی روانی را میتوان در جامعه امروز به وضوح مشاهده کرد؛ از افزایش اضطراب جمعی و خشم فروخورده گرفته تا افزایش خودکشی و دیگرکشی. او میگوید: «وقتی آینده برای افراد قابل پیشبینی نیست و هیچ افق روشنی پیش چشم آنها وجود ندارد، طبیعی است که میل به برنامهریزی، مشارکت و حتی رویاپردازی از بین برود. این یکی از خطرناکترین پیامدهای فرسودگی اجتماعی است.»
از نگاه این روانشناس، کنارهگیری بخشی از جامعه، بهویژه نسل جوان از مشارکتهای اجتماعی را باید راهکاری برای ادامه دادن در شرایطی دانست که روان خسته شده است. او توضیح میدهد: «این کنارهگیری در ظاهر نوعی سکوت و بیتوجهی است، اما در واقع نوعی استراتژی بقاست. جوانی که میبیند حضورش در عرصه عمومی هیچ دستاوردی ندارد، ترجیح میدهد انرژی خود را صرف ساختن یک دنیای کوچک شخصی کند؛ از مهاجرت گرفته تا تمرکز بر زندگی فردی یا حتی پناه بردن به سرگرمیهای مجازی. این رفتار را نمیتوان صرفا سرزنش کرد؛ این واکنش طبیعی یک روان فرسوده است.»
از بین رفتن فرصت احیای جامعه
با این حال، بیرامی هشدار میدهد که اگر این خاموشی روانی به یک وضعیت پایدار تبدیل شود، جامعه با پیامدهای خطرناکی روبهرو خواهد شد؛ از افزایش افسردگی اجتماعی و خشونت پنهان گرفته تا گسست عمیقتر میان افراد و نهادهای اجتماعی. در چنین شرایطی، سرمایه اجتماعی فرسوده میشود و بازسازی آن به مراتب دشوارتر از وضعیت کنونی خواهد بود.
او راه برونرفت از این وضعیت را در بازسازی حس اثرگذاری جمعی میداند و میگوید: «مردم زمانی از خاموشی خارج میشوند که تجربه کنند صدایشان واقعا شنیده میشود و کنش آنها اثر دارد. این امر بدون پاسخگویی واقعی، شفافیت و ایجاد فرصتهای مشارکت معنادار امکانپذیر نیست.» به گفته او، در کنار اصلاح در سطح سیاستگذاری، توجه جدی به سلامت روان جمعی نیز ضروری است؛ از توسعه خدمات مشاوره عمومی گرفته تا آموزش مهارتهای تابآوری، مدیریت استرس و افزایش حس کنترل فردی و اجتماعی.
بیرامی تاکید میکند که فرسودگی اجتماعی اگر به موقع جدی گرفته نشود، نهتنها روابط اجتماعی را از درون تهی میکند، بلکه آینده یک نسل را با بحران مواجه خواهد کرد. به اعتقاد او، جامعهای که از نظر روانی فرسوده شود، حتی در صورت بهبود اقتصادی و سیاسی هم به سختی میتواند احیا شود، مگر آنکه اعتماد، امید و حس اثرگذاری دوباره به آن بازگردد.
اقتصاد ناکارآمد مهمترین عامل فرسودگی اجتماعی
انباشت مطالبات در یک جامعه، حاصل یک روند فرسایشی در سیاستگذاری است. در این میان انباشت مطالبات اقتصادی، اما پرقدرتتر است و بر حس پوچی و معلق ماندن و کاهش اعتماد عمومی بیش از باقی خواستهها تاثیر میگذارد. جایی که تورم فزاینده، کاهش ارزش پول ملی، افت قدرت خرید و بیثباتی بازار کار، لایههای مختلف جامعه را بهطور همزمان درگیر کرده است. این فشار، تصمیمات اقتصادی خانوار را از برنامهریزی بلندمدت به بقا در کوتاهمدت سوق میدهد؛ پسانداز جای خود را به مصرف اضطراری میدهد، سرمایهگذاریهای کوچک حذف میشوند و افق آینده به چند هفته یا چند ماه محدود میشود. در چنین شرایطی، مردم نه درباره رفاه، بلکه درباره حفظ حداقلهای زندگی سوال میکنند؛ سوالهایی که اگر بیپاسخ بماند، به نااطمینانی اجتماعی مزمن منجر خواهد شد. در چنین وضعیتی، اقتصاد از یک نظام تولید و رشد، به یک میدان فرسایش تبدیل میشود؛ میدانی که در آن، نیروی کار فرسوده، بنگاههای کوچک ناتوان و مصرفکنندگان مضطرب، همگی در چرخهای گرفتار میشوند که خروج از آن بدون اصلاحات بنیادین ممکن نیست. انباشت این نوع مطالبات نه فقط نشانه بحران اقتصادی، بلکه علامتی از کاهش ظرفیت تابآوری جامعه در برابر شوکهاست.
«پرنیا رضیپور» جامعهشناس درباره اینکه کدام یک از مطالبات بیپاسخ مانده در جامعه اثر مخربتری بر اعتماد عمومی گذاشته، میگوید: «اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم، اقتصاد مهمترین عامل اثرگذار بر اعتماد مردم به نظام تصمیمگیری است. تورم سنگین در سالهای اخیر کمر بسیاری از خانوادهها را خم کرده و سفره مردم روزبهروز کوچکتر شده است. بخش قابل توجهی از جامعه حتی در تامین نیازهای اولیه با مشکل مواجهند و با افزایش قیمتها، امید، انگیزه و اعتماد اجتماعی نیز کاهش مییابد. اقتصاد پایه زندگی روزمره است؛ از خوراک و پوشاک تا مسکن و حداقل معیشت. وقتی این پایه دچار اختلال میشود، طبیعی است که سایر حوزهها نیز تحت تاثیر قرار بگیرند. اگر بخواهم مثالی ملموس بزنم، تورم و گرانی کالاهای اساسی بهترین و عینیترین نمونه است. امروز بسیاری از خانوادهها برای خرید اقلامی مانند برنج، روغن، گوشت یا میوه با مشکل جدی مواجهند؛ هزینههای درمان و اجاره مسکن سر به فلک کشیده و توان مالی اقشار متوسط و کمدرآمد بهطور چشمگیری کاهش یافته است. از سوی دیگر، فروشندگان و کسبوکارها نیز شرایط مطلوبی ندارند و بسیاری از آنان از رکود بازار گلایه میکنند و میگویند: «بازار کاملا راکد است.» این وضعیت به معنای کاهش دادوستد، رکود اقتصادی و بیثباتی در چرخه زندگی روزمره مردم است. مشکل از سفره خانوادهها آغاز میشود، به درآمد فروشندگان و تولیدکنندگان سرایت میکند و در نهایت، فرآیند توسعه اقتصادی و اجتماعی را مختل میکند. مردم این فشار را هر روز و به صورت ملموس تجربه میکنند و وقتی پاسخ یا تغییر محسوسی مشاهده نمیکنند، اعتمادشان به کارآمدی نظام تصمیمگیری کاهش مییابد.»
او البته نقش خواستههای اجتماعی را هم در کاهش امید و فرسودگی بیتاثیر نمیداند: «در کنار اقتصاد، مسائل اجتماعی و حقوقی نیز نقش مهمی در شکلدهی احساس مردم نسبت به کارآمدی نهادها دارند. موضوعاتی مانند حجاب، دریافت گواهینامه موتورسیکلت برای زنان و محدودیتهای اینترنتی مستقیما بر کیفیت زندگی و آزادیهای فردی تاثیر میگذارند. این محدودیتها در جامعه احساس «شنیده نشدن» و نوعی تبعیض ایجاد میکند و حس مشارکت و اثرگذاری اجتماعی را تضعیف میکند. همچنین بحرانهای محیطزیستی مانند کمبود آب و آلودگی هوا در سالهای اخیر شدت یافتهاند. کاهش بارندگی، مدیریت ناکافی و نبود برنامهریزی بلندمدت، سلامت جسمی و روانی مردم را تهدید کرده و زندگی گروههای آسیبپذیر را به شدت تحت تاثیر قرار داده است. این وضعیت طبیعی است که پرسشهایی مانند «مسوولان چه میکنند؟» یا «چرا بحران کنترل نمیشود؟» را در ذهن مردم پررنگ کند. در مجموع، اقتصاد عامل اصلی فرسایش اعتماد، مسائل اجتماعی عامل کاهش رضایت و مشارکت و بحرانهای محیطزیستی عامل تضعیف امید به آیندهاند. همزمانی این سه حوزه، تصویر مردم از کارآمد نهادهای تصمیمگیری را به شدت تضعیف کرده و بازسازی اعتماد اجتماعی معطوف نیازمند نگاهی جامع و هماهنگ است.»
رضیپور درباره اینکه چرا در میان نسل جوان برای مشارکت مدنی انگیزهای وجود ندارد، معتقد است این کنارهگیری ترکیبی از نشانه ناامیدی و نیز سازوکاری تازه از مقاومت خاموش در برابر ساختارهای بیپاسخ است: «به نظر من، این کنارهگیری ترکیبی از هر دو پدیده است: ناامیدی و نوعی مقاومت خاموش. از یک سو، تجربه مداوم مشکلات اقتصادی، محدودیتهای اجتماعی و بحرانهای محیطزیستی بدون مشاهده تغییر، انگیزه و امید را کاهش میدهد و به ناامیدی میانجامد. این احساس که «صدای ما شنیده نمیشود» باعث میشود افراد تمایلی برای مشارکت یا مطالبهگری نداشته باشند. از سوی دیگر، این فاصلهگیری نسل جوان میتواند نوعی مقاومت خاموش باشد؛ رویکردی محتاطانه و غیرمستقیم برای حفظ زندگی، هویت و اثرگذاری فردی در برابر ساختارهایی که مردم آنها را بیپاسخ یا ناکارآمد میدانند. این رفتار در ظاهر منفعل است، اما در واقع راهبرد آگاهانهای برای کنار نکشیدن از زندگی، اما کنار رفتن از عرصههایی است که افراد به کارآمدی آنها باور ندارند.»
کاهش امید و افزایش افسردگی جمعی
پرنیا رضیپور مهمترین نشانههای هشدار در جامعه امروز ایران را کاهش امید میداند: «نخستین نشانه جدی، کاهش امید و افزایش افسردگی اجتماعی است. مردم در مواجهه با مشکلات روزمره مانند خوراک، مسکن و هزینههای زندگی احساس ناتوانی میکنند و این موضوع مستقیما به کاهش امید نسبت به آینده، ازدواج، فرزندآوری یا توان برنامهریزی برای زندگی منجر میشود. نشانه دیگر، کاهش مشارکت مدنی و سیاسی است. بخش قابل توجهی از جامعه، بهویژه نسل جوان، انگیزهای برای مطالبهگری یا حضور در عرصههای مدنی و سیاسی ندارد. کاهش مشارکت در انتخابات یا فعالیتهای اجتماعی نشاندهنده کاهش اعتماد به اثربخشی این تلاشهاست.»
او اما این وضعیت را بدون راهحل نمیداند: «برای اینکه یک فرد یا جامعه بتواند دوباره جان بگیرد و حرکت کند، باید امید، انگیزه و اعتماد به آن بازگردد. انسان یا جامعه ناامید، اگرچه زنده است، اما روحی خسته و فرسوده دارد. تورم آسیبی عمیق است که بر تمام ابعاد زندگی تاثیر میگذارد؛ هم سفره خانوار را کوچک میکند و هم مسیر توسعه و تعامل اجتماعی را کند میسازد. بنابراین کنترل و مدیریت آن ضرورت دارد. در حوزه مسائل اجتماعی نیز اگرچه این مسائل اهمیت دارند، اما برای جلوگیری از احساس تبعیض و بیاعتمادی، ضروری است قوانین بر اساس نیازهای امروز جامعه اصلاح و بازنویسی شوند. در کنار همه اینها، بحران آب سالهاست هشدار میدهد اما مدیریت کافی برای آن انجام نشده است. آب زیربنای حیات و توسعه است و با توجه به خشکسالیهای پیدرپی، افزایش جمعیت و مدیریت ناکافی، شهرهای بزرگی مانند تهران را با تهدیدی جدی مواجه کرده است. «علاج واقعه قبل از وقوع» تنها راه مدیریت این بحران است. آلودگی هوا نیز نهتنها در کلانشهرها، بلکه در شهرهای کوچک به مسالهای جدی تبدیل شده و سلامت مردم و طبیعت را تهدید میکند. از خوزستان و تهران گرفته تا شهرهای شمالی، گستردگی آلودگی نشان میدهد که این مساله باید به صورت جدی و علمی مدیریت شود. همه این مسائل اقتصادی، اجتماعی، حقوقی و محیطزیستی اگر مدیریت نشوند، روح جامعه را خسته و فرسوده میکنند و امکان حرکت آن را کاهش میدهند. اما با مدیریت صحیح و شنیدن مطالبات مردم و اقدامات عملی میتوان اعتماد و امید را به مردم و جامعه بازگرداند.»
حرکتهای کوچک و امیدوارانه
با وجود بلندتر شدن هر روزه لیست مطالبات و مشاهده افزایش ناامیدی، خستگی جمعی و فرسودگی اجتماعی، اما هنوز نشانههایی از میل به بازسازی در جامعه دیده میشود؛ از میل به مشارکت در بحرانهای طبیعی و محیطزیستی و شکلگیری گروههای کوچک محلی برای حل مسائل روزمره گرفته تا تلاش برای زنده نگه داشتن گفتوگو در فضاهای فرهنگی، دانشگاهی و حتی مجازی. شاید این حرکتها در نگاه اول کوچک و پراکنده و بیثمر به نظر برسند، اما میتوانند هستههای اولیه بازسازی اعتماد و سرمایه اجتماعی باشند و سدی در مقابل حرکت به نقطه بدون بازگشت جامعه، به شرط آنکه به رسمیت شناخته شوند، شنیده شوند و به جای سرکوب، مجال تداوم و رشد پیدا کنند.
دیدگاه تان را بنویسید